محیامحیا، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره

محیا یعنی تمام زندگی

شمال-زیراب

سلام چهار شنبه صبح با همکارا رفتیم زیراب همون ویلاهای دانشگاه خودمون حدودا 18 نفر بودیم قطار از وسط جنگل عبور میکرد مناظر بسیار زیبایی بود  و از همه مهمتر همکارایی که باهاشون همسفر بودیم عالی بودند. ساعت سه و اندی رسیدیم قائم شهر و مینی بوس دانشگاه اومد دنبالمون و ما را تا ویلا برد اونجا هم که رسیدیم، ویلا وسط جنگل و یه جای خیلی دنج بود . خیلی خوش گذشت مخصوصا برای بچه ها (محیا و عرفان) خوب شد که عرفان هم بود وگرنه محیا تا این حد بهش خوش نمیگذشت.به قول همکارامون یکی نبود به اون یکی خوش نمیگذشت  یه اسب هم اونجا بود  حسابی محیا و عرفان رو به خودش سرگرم کرده بود. دو تا سگ هم بود که فقط روز اول یه سری زدند و دیگه ندیدیمشون. ...
16 تير 1392

بدون عنوان

سلام دیگه روزهای آخر آموزش شنای محیاست دیروز جلسه دهم بود و دو جلسه دیگه مونده توی این ده جلسه خیلی خوب یادگرفته اصلا فکرش رو هم نمیکردم که به این خوبی بتونه یاد بگیره شیرجه میره تو چهار متری و ازین سر تا اون سر چهارمتری رو دوچرخه میره و بعد به پشت میخوابه و برمیگرده فرناز (مربی شنا)گفته یه 12 جلسه دیگه هم ثبت نامش کن که  شنا رو بطور کامل یادش بدم و بتونه تو مسابقات شنا شرکت کنه. صبح امروز هم محیا مهد نرفت و با من اومد دانشکده و بساطش رو چیده بود که نقاشی بکشه از طریق  paint توی کامپیوتر که خانم فراهانی زنگ زد و گفت رفتم مهد که امیرو بذارم  دیدم بچه ها نیستند و رفتند پارک ولنجک اگه محیا اونجاست بیاد با امیر ببرمشون...
5 تير 1392

بدون عنوان

سلام پنجشنبه جمعه دختر خاله اکرم خونه ما بود و با همدیگه رفتیم بوستان برای خرید ومحیا رو هم گذاشتیم شهر بازی جمعه عصری هم مهرناز اینا اومدند خونه ما  که کارت عروسی عموی مهرناز رو برامون اوردند و مقداری هم زردالو که از داران برامون فرستاده بودند دیشب هم دایی حسین با خانواده اش اومده بودند تهران برای عروسی پسر خواهر خانمش که همشون خونه مهرناز اینا بودند و ما هم رفتیم اونجا و  امشب تو عروسین ، ممکنه وقت خواب بیان خونه ما دوره درمان مادرم هم  دیروز تموم شده و به امید خدا امیدواریم که دیگه حالش بهتر بشه .     
2 تير 1392
1